بی خوابی
دیشب ارشیا وبابا رفته بودند بیرون،گل رزمامان ساعت 8خوابیدی وساعت 11 باصدای زنگ در بیدار شدی خلاصه تاساعت 1 با ارشیا روی تختش بازی کردی ونگذاشتی داداشی بخوابه
مامان مجبور شد سی دی بن تن7 براتون بزاره وتانیمه شب سی دی نگاه میکردین بازم خوابتون نمی اومد ومامان دیگه عصبی شده بود لامپها روخاموش کردم وچهار تا قصه براتون خوندم اینبار بهانه جیش گرفتی وبعداز جیش اومدین توی حال وازتون توی تاریکی عکس گرفتم
دیگه باهات قهر کردم وتو با شیرین زبونی خودت لوس می کردی ووتا بیست دقیقه یه ریز حدف می زدی(مامان دوست دارم،الان اقاگرگه تو رو می خوره ،من نجاتت می دم،من لاک دارم تو نداری )و..........
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی